عدهاي از آنها در منزل خانمي مؤمنه و شيعه به اسم ماريه، اجتماعاتي تشكيل داده، اوضاع پس از مرگ معاويه را به دقت بررسي كردند و به اين نتيجه رسيدند كه از حسين بن علي(ع) براي حضور در شهرشان و قيام عليه حكومت ظلم دعوت كنند. پس نامههايي براي حضرت ارسال كردند بدين مضمون: شما حجت خداييد بر بندگان و ما فرمانبردار شماييم در مبارزه. پس به نزد ماآييد كه آماده همراهي شما هستيم.
تاريخ، متن مذاكرات و برخي گفتوگوهاي آنها را به دقت ثبت كرده است؛گفتوگوهايي شيرين و خالصانه. اما پايان ماجرا فقط در اندازه يك سطر ضبط و گزارش شده و آن چنين است:
«و چون آماده شدند كه سوي حسين روانه شوند، به آنها خبر رسيد كه فرزند پيامبر(ص) را در كربلا تشنه، سر بريدند. پس آنها بهخاطر اين كوتاهي، در اندوه فرو رفتند». همين يك سطر به قدر كافي گويا و عبرت آموز است. اينكه شناخت حق به تنهايي كافي نيست و بايد براي همراهي حق شتاب كرد. اندكي تعلل گاهي آنچنان لطمهاي ميزند كه جبهه حق لگدكوب هجوم جريان نفاق و كفر قرار ميگيرد.
وقتي كه سر حسين(ع) و اصحاب او بر نيزهها در كوچههاي كوفه چرخانده ميشود، ديگر غصهخوردن فايده ندارد، حتي اگر حسين را از صميم قلب دوست داشته و براي ياري و حمايت او برنامهريزي كرده باشند. گاهي جامعه در همكاري با حق كندي ميكند. اينجاست كه هركدام از آدمها بايد براي حفاظت از حق قيام كنند و معطل كنديهاي جامعه نمانند.
مردي بود از اهل بصره به نام يزيد بن نبيط. او معطل تصميم عمومي مردم نشد و خود رأسا تصميم به همراهي با امام حسين(ع) گرفت. 10پسر داشت. مسئله را با آنها طرح كرد. 2 پسر به نامهاي عبدالله و عبيدالله رأي پدر را پسنديدند و براي خروج به سمت كاروان كربلا پيشقدم شدند. مردم آنها را از اين مسير نهي كردند اما آنها به ياري امام غريب شتافتند. انتهاي ماجراي آنها نيز در يك سطر گزارش شده است: اين مرد با حسين(ع) به كربلا آمد و همراه او مقاتله كرد و با 2 پسرش شهيد شد.
حسين(ع) در خطر است و بايد به همراهي او شتافت. معطل ديگران نمانيم و زودتر حركت را آغاز كنيم.
نظر شما